که به دوران بازنشستگی معروف است.
در ظاهر ماجرا به نظر میرسد که داشتن زمان کافی برای استراحت و تفریح پس از سالها تلاش بسیار جالب است، اما ماجرا به این سادگیها نیست.
برای افرادی که بازنشسته میشوند داشتن این فرصت آزاد مهم است، اما ماجراهای دیگری از راه میرسند و فکر آنها را به خود مشغول میکنند.
همه ما مدام به زمانهای استراحت و تفریح فکر میکنیم، اما اگر این زمان استراحت بیش از حد طول بکشد خسته میشویم و دلمان میخواهد که فعالیتی انجام دهیم. برای آنهایی که تازه بازنشسته شدهاند و هنوز به مرز پیری نرسیدهاند، روزها و ماههای اول لذت دارد و به آنها آرامش میدهد اما به تدریج جای خالی بعضی چیزها احساس میشود. جای خالی یک صندلی که سالها بر رویش نشستهاند، جای خالی میزی که هر روز پر میشد از ماجراهای دیگران، جای خالی ادارهای که در آن روزگار جوانی را سپری کردند و مهمتر از آن ترس از نزدیک شدن به مرز فرسودگی که ماجرا را دشوارتر میکند، حکایت متفاوتی است.
به همین دلیل است که برخلاف تصور ما خیلیها زیاد از رسیدن خبر بازنشستگی خوشحال نمیشوند. بازنشستگانی که هنوز توان جسمی و فکری خود را حفظ کردهاند دوست ندارند که از کار افتاده تلقی شوند. زندگی است دیگر با کلی ماجرای عجیب. وقتی سالها ساعت مشخصی از خواب بیدار بشوی برای رفتن سرکار و مسیرهای مشخص را بارها بروی و بیایی، سالها در کنار افرادی باشی که همکار خوانده میشوند و سالها کارهایی مشخص را تکرار کنی، به همه این ماجراها عادت میکنی. کارمند به میز و صندلی و اتاق کارش عادت میکند، همانطور که یک صنعتگر به ابزار کارش یا یک باغبان به بوی گیاه.
برای آنهایی که تازه بازنشسته شدهاند، جای خالی عادتهای قدیمی احساس میشود و اگر فعالیت جدیدی از راه نرسد، دلتنگی است که از راه میرسد. در چنین روزهایی مهم است که اطرافیان به شرایط خاص آنها توجه داشته باشند. وقتی صبح زود از خواب بیدار می شوند و بعد به یاد میآورند که دیگر کسی در محل کار منتظرشان نیست و بیحوصله میشوند، نیاز به توجه اعضای خانواده دارند. بعضی وقتها این توجه را میتوان با نرنجیدن از بیحوصلگی آنها انجام داد و بعضی وقتها با فهماندن این که در خیلی از کارها به آنها نیاز داریم. برای افرادی که تازه بازنشسته شدهاند، رفتار اعضای خانواده یکی از مهمترین ماجراهاست. آنها دورهای طولانی ساعتهای زیادی را در بیرون از خانه سپری کردهاند و حالا زمان متفاوتی را پیشرو دارند که ماجراهای ناآشنایی را به همراه دارد. آنها در گذر از این مرحله بیشتر از هر وقت دیگری به کمک خانواده نیاز دارند. این خانواده است که به آنها میفهماند وجودشان هنوز تا چه حد مهم و مفید است. این یک نمایش از زندگی است که در آن بعضی وقتها جای نقشها عوض میشود و جای نگاههایی که مراقب و نگران دیگران است.